خاطرات گذشته را که ورق می زنم یک خاطره ای بیشتر از همه رنگ و بوی شهدا می دهد . روزگاری که مادرم دست مرا می گرفت و به مزار شهدا می رفتیم خود به دیدار برادرش می رفت اما من در مکانی مبهم پا می گذاشتم . 

روزها گذشت تا جایی که من با این مکان مقدس مانوس شدم و آرامش خاصی از این قطعه شهدا پیدا کردم چون از همان روز ها شهدا زنده بودنشان را به رخم می کشیدند و مرا مجذوب خود می کردند . 

 در دفعات بعد دست مادر را رها کرده و به ردیف های پایین تر و بالاتر مزار شهدا بازی گوشانه سر می زدم و هر ردیف مزار به علت بلند بودن حجله های بالای سر مزار هر شهید از هم جدا می شدند مثل کوچه هایی می ماند که این بار کوچه به اسم همه شان بود و من مجذوب تماشای عکس های جبهه و یادگاری های گوناگون دیگر داخل آن حجله های بالای مزارشان می شدم که مادر و پدر و برادر و خواهر و همسر و فرزندان شهدا به حتم به یادگار در آن حجله گذاشته بودند . 

خانواده هایی که پنج شنبه ها به دیدار شهیدشان می رفتند . و بعضی ایام خانواده ها چه ازدحامی که درست نمی کردند ؛ مادران و پدران شهدا در آنجا چه درد و دل هایی که با هم نمی کردند ! 

در بهار و تابستان پدربزرگ با گل همیشه بهار صورتی و گل های زنبق که بالاسر مزار دایی کاشته بود ور می رفت و مادر بزرگ مزار و حجله ی دایی ابراهیم را تمیز می کرد و با تر و تمیز کردن آنها حس تر و خشک کردن پسرشان را داشتند و حالا می دیدی درد و دلشان با پسرشان چه گلی می انداخت ! 

مادر بزرگ روز سالگرد پسرش پارچه ی ترمه را از حجله بیرون آورده و روی مزار پهن می کرد و چراغ زنبوری را روشن می کرد و حلوایی که خودش درست می کرد روی مزار می گذاشت . 

روزهایی که به زیارت شهدا می رفتیم زودتر از مادر سعی می کردم به مزار دایی جان برسم و دوان دوان خود را به ردیفی که عکس بزرگ شهید حمید پرکار بالای حجله اش بود و آن عکس را من در عالم کودکی به عنوان علامت پیدا کردن ردیف انتخاب کرده بودم که حتی از پیاده رو هم دیده میشد می رساندم انگار شهید پرکار به عنوان راهنمای من بود تا راه را نشانم دهد تا هر بار من را به دایی ام برساند .  

اما باز هم روزها و سالها گذشت تا رسید به امروز که از آن علامت های خانواده شهدا بر سر مزار عزیزانشان نه خبری هست و نه از آن یادگاری های داخل حجله ها ، و نه از عکس بزرگ شهید حمید پرکار و نه از گل های همیشه بهار صورتی که عطر عجیبی داشت و نه از آن کوچه های شهدایی ! و نه از ترمه دست دوز مادر بزرگ و حتی از آن گریه های مادران که از هر گوشه و کنار شنیده میشد دیگری هیچ خبری نیست که نیست .

مزار شهدا بجز در بعضی ایام سال ، در غربت کامل به سر می برد در سکوت و انزوایی که ما غربت را به این مکان راه دادیم . 

و به تعبیر رهبر انقلاب آن علامت هایی که خانواده های شهدا داشتند امروز صاف شده ! علامت و نشان هایی که نشانی از خانواده های شهدا بود و حتی باعث شده بود از همان کودکی بیشتر با شهدا انس بگیریم اما صد حیف که هیچ اثری از آن نشان ها و آن همه یادگاری های شهدا نماند و مزارشان یکسان گردید . گویی انگار بخشی از خاطرات ما هم به کلی از میان برداشته شد . 

و اینک هم اکثر پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها در قطعه ی بالاتر آرام گرفته اند تا باز هم بالا سر بچه هایشان باشند و شهدا هم همچنان پا بوس آنها ماندند !


خواهر زاده شهید.

✅ #پایگاه_خبری_رصدمراغا


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها